سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، گنج بزرگی است که فنا نمی پذیرد . [امام علی علیه السلام]
 
شنبه 86 مرداد 13 , ساعت 3:38 عصر

شبی، (( عمربن عبداعزیز)) در حال نوشتن چیزی بود.در آن زمان، او حاکم سرزمین خود بود. نیمی از شب گذشته بود که روغن چراغ تمام شد. مهمانی در خانه او بود. آن مهمان گفت: (( ای امیر! اجازه بده تا بروم و کمی روغن چراغ بیاورم.)) عبدالعزیز گفت: (( خوب نیست که به مهمان کاری داده شود.))

مهمان گفت: (( پس اجازه بده خدمتکار شما را صدا کنم تا این کار مهم را انجام دهد.))

عبدالعزیز گفت :(( برای کاری به این سادگی نباید کسی را از خواب بیدار کرد.)) این را گفت و از جا بلند شد و خودش رفت و روغن چراغ را آورد. آن را در چراغ ریخت و گفت: (( وقتی که بلند شدم بروم تا روغن چراغ بیاورم، عمربن عبدالعزیز بودم. وقتی هم که برگشتم بازهم همان عمربن عبدالعزیز هستم. با انجام این کار هیچ چیزی از من کم نشد.))

منبع : کتاب جوامع الحکایات

                            



لیست کل یادداشت های این وبلاگ